راستش اصلاً قصد نقد کردن فیلم‌ها رو به اون صورت ندارم و نوشته‌هام بیشتر بدرد اونایی می‌خوره که اون اثر رو دیدن تا اینکه می‌خوان ببینند(البته اگه اصلاً بدرد بخوره  D: )

نام اثر : (The Llion King (1994

امتیاز از دیدگاه خودم : 9 (اطّلاعات کلّی فیلم با یه سرچ ساده بدست میاد پس اگه کسی براش مهمه خودش زحمتش بکشه و اینکه امتیاز سایت‌های مختلف هم به مرور زمان تغییر می‌کنه پس دلیلی نمی‌بینم که بنویسم)


انیمیشن شروع به یادماندنی داره که نظیر این طلوع خورشید رو توی فیلم (Lawrence of Arabia (1962 دیدم (البته توی اون فیلم برای ابتدا فیلم نمایش داده نشده بود) به هر حال این شروع خیلی زیبا به همراه موسیقیش شما رو از همون ابتدا جذب می‌کنه. 

در کل موسیقی یکی از پایه‌های محکم این انیمیشن هست و اگه اشتباه نکنم این انیمیشن جزء موزیکال‌ها محسوب میشه و هانس زیمر هم چقدر خوب از پس کارش بر اومده و جا داره بهش تبریک بگیم به خاطر این شاهکارش من خودم قطعه to die for و اون 2 تمی که چندین جای انیمیشن تکرار می‌شه رو خیلی دوست دارم و توی انیمیشن اونجایی که موسیقی با تصویر جوری هماهنگ بود انگار صدایی که می‌شنویم صدای پای فیل‌هاست خیلی برام جالب بود.

شاید براتون سوال باشه که چرا اسکار اینقدر با موفاسا تفاوت ظاهری دارند در جواب باید بگم علّتش اینه که در ابتدا قرار نبوده این 2 شیر با هم برادر باشند بعد از اتمام طراحی‌ها تصمیم گرفته شد که این دو شیر برادر بشند ولی طراحی‌ها تغییر ندادند.

زمان بچّگی این انیمیشن رو بارها دیدم و جایگاه محکمی در خاطرات کودکیم داره(اصلاً من یادمه یه دفعه می‌خواستم ببینم یه ساندویچ همبر آماده تو دستم گرفته بودم با طلوع خورشید اوّلین گاز رو زدم  :)) ) و این اوّلین انیمیشنی هست که باهاش گریه کردم درست همون سکانسی که سیمبا میگه یه نفر کمک کنه یه نفر هرکی که باشه کمک کنه. ولی چیزی که من رو متعجّب کرد چند روز پیش که انیمیشن رو دوباره دیدم با اینکه اصلاً فکرش نمی‌کردم بازم باهاش گریه کردم ولی ایندفعه اونجایی که سیمبا بزرگ شده بود و به خاطر گذشته‌اش خیلی ناراحته  :D

در واقع میشه گفت خیلی‌ها دوره‌ای که سیمبا تو زندگیش گذرونده رو توی زندگی واقعیشون تجربه می‌کنند خودشون رو با hakuna matata های متفاوت سرگرم می‌کنند که بتونند دردها ، شکست‌ها و ناکامی‌هاشون رو فراموش کنند هرچند که این تسکین‌ها همیشه موقتی هستند و درد آدم رو درمان نمی‌کنند و تعداد محدودی از اون آدم‌ها هستند که از گذشته خود درس می‌گیرند و جبران می‌کنند.

در واقع نقطه عطف داستان رو اونجا می‌دونم که سیمبا با رافیکی صحبت می‌کنه دیالوگ‌های اون قسمت خیلی عالی هستند 

دیالوگ‌هایی که دوست داشتم :


Sarabi : ypur son is awake

Mufasa : befor sunrise he's ypur son


Simba :  i can't marry her she's my friend

Nala: yeah, it'd be so weird


Pumbaa : i ate like pig

Simba : Pumbaa ,  your are a pig


Pumbaa i always thought they were balls of gas burning billions miles away gas

Timon : Pumbaa with you , every thing is gas

Rafiki : oh yes the past can hurt , but the way i see it you can either run from it or lean from it  

از قسمت‌های موزیکال انیمیشن قسمتی که سعی می‌کردند زازو رو بپیچونند رو دوست داشتم و از سکانس‌ها 

سکانسی طلوع خورشید ، سکانسی که سیمبا پاهای کوچیکش رو جای ردپای بزرگ پدرش می‌زاره ، سکانسی که سیمبا تو مسیر خونه تو بیابان داره می‌دوه و دویدنش رو نشون می‌دند و سکانسی که نالا با دلربایی نگاه سیمبا می‌کنه(فکر کنم خیلی برای اون نقاشی وقت گذاشته باشند :)) ) و همینطور سکانس غرش گروهی و سکانس شیرجه اسکار از میان آتش.

هرچند که معتقدم این انیمیشن بیشتر بدرد بچّه‌ها می‌خوره امّا بخش‌هاییش هم مناسب بزرگترهاست چون طبیعتاً کودکان حس شکست و گناهی نسبت به گذشته‌ای که هنوز نساختند ندارند و اینکه انیمیشن رو که تو سن 22 سالگی دیدم  بعد از گفت‌وگوی سیمبا و دوستاش در مورد ستاره‌ها حسش رو با تمام وجود درک می‌کردم و انتظار داشتم خودش رو بی‌حال رو زمین بندازه که انداخت  :) 

نکته منفی : اینکه شخصیّت بده داستان چشاش سبز باشه و شخصیّت دلنشین داستان همیشه چشم‌هاش آبی باشه ناراحت کننده هست و خب واقعاً بدم میاد از این کارها

در پایان اگه شما هم جز طرفدارهای این انیمیشن هستید می‌تونید اطّلاعات خودتون رو اینجا محک بزنید