این ترم امید داشتم که جبران نمره‌های بد پارسال رو انجام بدم ولی نشد. دیروز نمره‌هام که اومد که کف انتظارم نسبت به تلاش این ترمم بود خیلی ناراحت شدم و نمی‎دونستم باید چی کار کنم :( 

خیلی سعی کرده بودم طی ترم روحیه‌ام رو در مقابل مشکلات نگه دارم از پس درس‌ها بر بیام و ... امّا نتیجه خیلی پایین‌تر از حد انتظارم شد و الان معدل کلم زیر 17 قرار می‌گیره و ناراحتم.

امروز هم کلاس داخل دانشگاه شریف بود قتی استاد داشت یه قسمتی رو درس میداد و من سوالی داشتم؛ قبل از من یک نفر سوالی پرسید که نفهمیدم چی گفت و استاد چی جواب داد خیلی عجله داشتم که سوال خودم رو بپرسم ولی وقتی که سوال رو رسیدم گفت سوال شما در واقع به نوعی سوال نفر قبل بود و من انگار آب‎ سردی روم ریخته باشند و از خجالت آب شدم و اصلاً نفهمیدم استاد که داشت دوباره توضیح می‌داد چی می‌گفت.

مثل بچّه‌ها شدم و روحیه‌ام حساس شده و خیلی دارم سعی می‎کنم گریه نکنم توی مترو سخت‌تر از همه‌اش بود ولی با خودم گفتم این همه هر روز به این مردم دار ه انرژی منفی تزریق میشه سعی کردم لبخند به لب داشته باشم.

دیشب دفاع یه دانشجوی دکتری توی شریف بود که موضوع کاریش دقیقاً موضوع کاری من بود اون 4 سال و نیم وقت گذاشته بود تا به یه جایی رسیده بود ولی خب من اینقدر وقت ندارم نهایت نهایتش یک سال دیگه که اونم خودش کلی با تاخیر حساب می‎شه و تازه حس می‌کنم که اول کار هستم. وقتی که می‌بینم همسن‌های من چه موفقیت‌های علمی کسب کرده‌اند و من هیچی بیشتر سرخورده می‌شم. 

نمی‎دونم کی قراره خوشحال از این دانشگاه خارج بشم :( قشنگ یادم میاد پارسال برای یه کنفرانس رفته بودم وقتی که داشتم خارج می‎شدم اینقدر ناراحت بودم که چرا از اینجا دورم که تو راه برگشت اشک می‎ریختم و نمی‎تونستم متوقفش کنم و فقسه سینه‌ام درد می‌کرد هرچی می‌ایستادم هم دردش کم نمی‎شد دستم رو روی قفسه سینه‌ام گذاشته بودم و خودم رو به مترو رسوندم حقیقتاً یادم نمیاد خوابیدم ی بیهوش شدم فقط می‎دون آخر خط مترو بیدار شدم.

امروز عصر رفتم نمازخونه دراز کشیدم و آروم اشک ریختم تا خوابم برد...

شاید این پست رو در آینده پاک کردم. 

(قرار نیست از تلاش کردن دست بردارم فقط عمیقاً ناراحتم)