الان دو هفته هست که من در مسائل سخت اعتقادی گیر کردم، از یک طرف دارم سعی می‌کنم انسان خوبی باشم و از یک طرف دیگه به شدت سست عنصر در مقابل هوس‎های این دنیا.
به درسم لطمه بدی خورده و نمی‌دونم چطور باید جبرانش کنم.
واسه خودم می‎نویسم و پاک می‎کنم. دائم با این سوال رو به رو می‎شدم که من کی هستم؟ من یه آدم خوبم یا بد؟
جهنمی یا بهشتی؟ چرا کارهای خوبم رو ضایع می‎کنم؟ چرا از پس هوای نفسم به خوبی برنمیام؟ چرا به درستی درس نمی‌خونم؟ مگه تو همونی نبودی که تو شرایط خیلی سخت‌تر خیلی بیشتر تلاش کردی؟
می‌دونی مثل یه معتاد که از درون پوسیده می‎‌شه و نمی‌تونه اونطور که باید حرکت کنه درست مثل چستر می‎دونم که کسی که این وسط سرگردون می‎شه منم.
می‎دونم که زمان‎هایی که می‌جنگم خوش‌حالترم و وقتی که تسلیم می‌شم زخمی روی تنم می‌شینه که نگاه به زخم جدید بقیه زخم‌ها رو هم باز می‌کنه؛ بدن تیکه تیکه می‎شه و فرو می‌پاشه.
دوست ندارم به سرنوشت افرادی دچار بشم که براشون افسوس خوردند.
راه چستر رو انتخاب نمی‌کنم چون نمی‌خوام تسلیم بشم.
پذیرفتم که آدمی هستم نیمی خوب و نیمی بد و اول باید خودم رو دوست داشته باشم این خیلی مهمه که خودم رو دوست داشته باشم و بعدش با بخش بدم بهتر مبارزه کنم.
هنوزم فرصتش هست که لباس نویی پوشید.
در پست قبل نوشته بود که دعا کنید بتونم قدم بعدی رو درست بردارم.
اون قدم رو 2 مرتبه تونستم بردارم و اون بچّه معصوم و مرد میان‎سال رو تونستم خوشحال کنم. احتمالاً برای هر کدومشون یک مطلب بنویسم که شاید افرادی با خوندنش تشویق شدند که انجامش بدند.
این آهنگ رو گوش بدید تا بفهمید من  چستر چه حرف‌هایی مشترکی داریم البته من می‎دونم چرا می‎خوام بجنگم.
می‎دونی هرچقدر بد بشی فرصت انجام کارهای خوب هم بیشتر از دست می‌دی من تا الان دو مرتبه داوطلبانه خون دادم ولی الان نوبت سوم که مهرماه بود رو نرفتم هنوز :(
دختری توی دانشکده دیدم که زیباترین دختری هست که تا به الان به عمرم دیدم ولی می‎دونم که برم جلو ردم می‎کنه. مثلاً رک برم جلو بگم از قیافت خوشم اومده بیا با هم دوست شیم؟ :))
فکر کنم اونم بگه برو گمشو :))
اینقدری ناشی‌ام که حتّی نمی‌دونم دوست‌پسر داره یا نه :دی
حس می‌‌‎کنم بیشتر دهه 60 باشم تا دهه 70 چون حس می‌کنم اینکه تو قبلاً با هیچ دختری نبوده باشی دیگه یه تفکر قدیمی برای هم نسل خودم یا نسل آینده محسوب بشه.