سلام

راستش قرار بود یه پست برای تشکّر از 3تا از دوستان بنویسم ولی واجب دیدم که این پست که خیلی قبل‌ترها دوست داشتم بنویسم رو بویسم.

این پست خیلی خصوصیه پس در موردش نظری نمی‌خوام و پیشاپیش عذرخواهی من رو بپذرید. همین که تو دنیای تنهاییم کنارمید خیلی با ارزشه و برای این مطلب نظر نمی‌خوام.

شاید این پست به ارزش هزار روز برای من باشه.

خب از کجا چت روم شروع شد؟

من پسری نبودم که همینطوری برم بشینم با یه غریبه صحبت کنم تو جایی که معلوم نبود آدم‌هاش چقدر راست می‌گند. هیچ وقت وارد روم‌های یاهو نشدم. پس یه دلیل نسبتا متفاوت برای من نیاز بود.

من یه سری فایل‌های صوتی زبان گوش می‌دادم و توی اونجا آدرس یه چت روم داده بود و مدرس اونجا پیشنهاد داده بود که برید چت روم صحبت کنید زبانتون بهتر بشه منم می‌رفتم خب اوّلین درسی که یاد می‌گیری اینه اگه پسر باشی 90 درصد پسرها حوصله ندارند باهات صحبت کنند.

چت روم انگلیسی تجربه جالبی بودش می‌تونستی با افراد از نقاط مختلف جهان صحبت کنی با افراد خاورمیانه بیشتر از بقیه جاها صحبت کردم. 2 نفر که خوب یادم مونده یکی یه پسر اسرائیلی بودش که بر خلاف تصورش منه ایرانی به شلیک ناسزا باهاش صحبت نکردم و یه گفت‌وگوی معمول و عادی بودش.

و یه خانوم هندی که واقعا نمی‌دونستم چی‌چی باید بهش بگم.

فکر کنید وقتی داشت صحبت به بنبست می‌رسید گفتم بذار اون از علاقه‌هاش بگه

گفتم علاقه‌هات بگو و گفت خرید رفتن

خرییید؟ :| :|

خب من چی جواب بدم حالا؟؟؟؟

(مشکلی با خود خرید ندارم و تنها پسریم که تو فامیل پا‌به‌پای خانوما تو بازار بدون غر زدن حرکت می‌کنه و کیسه‌های خرید رو حتماً باید دست خودش باشه ولی خب توی چت روم نمی‌دونستم باید چی بگم)

وقتی پسر وارد می‌شدی باید به کلی پیام می‌دادی آخر یکی جوابت می‌داد ولی برای کنجکاوی به اسم دختر رفتم.

اینقدر رعب‌آور پیام‌ها از طریق مردان سرازیر می‌شد که حد نداشت؛ صحبت‌ها و گاها عکس‌های ناجور حالت انزجاری به بیننده می‌داد که خیلی راحت می‌تونست دمش رو بذاره روی کولش و بره.

بعد مدتّی چت روم و یادگیری زبان رو رها کردم چون ترم جدید دانشگاه شروع شده بود و باید به درسام می‌رسیدم.

بعد از مدتی شاید یک سال به سرم زد برم چت روم فارسی رو امتحان کنم راستش اونجا درصد پسرهایی که مایل بودند صحبت کنند کمتر بود و نقطه جالب توجه ابراز علاقه دخترا بودش ولی خب دوست دارم فقط در مورد یه مورد خاص صحبت کنم یه دختر 13 ساله که الان بزرگ شده.

با یه ماسک ویدیو می‌داد و می‌داد  و توجه‌ها رو به خودش جلب کرده بود که پشت اون ماسک چه چهره‌ای هست. خب من بیشتر توی عمومی بودم و گه‌گاهی به خصوصی‌ها سرک می‌کشیدم. توی همون تجربه یه روزه که با آدم‌های متفاوتی صحبت می‌کردم دیدم دختر نقاب‌دار ساکت شده وقتی که رفتم خصوصیش ماجرا رو به من گفتش که یکی از پسرای اونجا اصرار کرده که ماسکش رو برداره و وقتی دختره برداشته با گوشیش از صفحه کامپیوتر با گوشی عکس گرفته و حالا دختره رو تهدید کرده اگه برهنه نشه عکسش رو با فتوشاپ روی یه جسم لخت می‌ذاره و توی چت روم می‌ذاره.

خب من کلی بهش توضیح دادم که عملاً چرت می‌گه و هیچی از کامپیوتر حالیش نیست و اگه حالیش بود اصلا از گوشی استفاده نمی‌کرد.

به هر حال بعد یه صحبت طولانی دختر قصه دیگه ترسش ریخت و قبول کرد مدتی برای آروم بودن اعصابش اینجا نیاد و به تهدید ها چرت اون پسر گوش نده. صحبت خیلی خسته کننده‌ای برای من بودش چون به وضوح میدونستم پسره چرت گفته ولی خب طرف حسابم یه دختر خیلی کوچیک ترسیده و بی‌اعتماد نسبت به همه بودش. با همه این صحبت‌ها اون روز تصمیم گرفتم دیگه پام رو توی چت روم نذارم و ای کاش نذاشته بودم.

وقتی خداحافظی از اون دختر اصرار کرد که باز هم بیام و من قبول نکردم و بعدش اصرار کرد که چهره منو ببینه؛ من علاقه‌ای به این کار نداشتم ولی برای اینکه حس خوبی بهش بدم قبول کردم در ازای شرط اینکه منم اون رو ببینم چهرمو نشون بدم.

چهره‌اش از یادم نمیره تمام بند بند وچودش ترس داشت چشم‌هایی که درشت شده بود و می‌خواست بترکه.

خیلی دلم به حالش سوخت.

خب بعد از اون قرار بود دیگه وارد این محیط مسموم و کثیف نشم ولی زندگی جور دیگه‌ای برام پیش رفت.

یه دوره افسردگی و دیگر مشکلات رو گذروندم که من رو متمایل به چت روم کردش. می‌دونی درد دل با یه غریبه که هیچ چیز ازت نمی‌دونه و قرار نیست هویت واقعیت رو بدونه باعث می‌شه با آرامش بیشتری درد و دل کنی قضاوت نشی و ... در واقع یه چیز شبیه همینجا. قرار نبود از چت روم به خارج چت روم کشیده بشه در واقع ترجیح می‌دادم خیلی با کسی صمیمی نشم. خب یه ریسکه وقتی با یکی زیاد در ارتباط باشی و اجازه بدی افکار، زندگیت و ... رو بدونه انگار پله‌هایی جلو راهش قرار دادی که اگه طی کنه روز به روز بهت نزدیک‌تر میشه...

ای کاش  ای کاش هیچ وقت وارد نمیشدم.

راستش نسبت به قدیم خیلی فرق کرده بود تعداد افراد خیلی زیاد شده بود و از همه مهم‌تر خیلی کثیف‌تر صد برابر بدتر از اون چت روم انگلیسی وقتی با اسم دختر میومدی پیام‌های ناجور به سمتت روانه می‌شد اینقدر که احتمالا کسی با گوشی می‌رفت گوشیش هنگ می‌کرد.

با هم تعارف نداریم 99 درصد دنبال چیزهای جنسی بودند و دردآور که خیلی از آن‌ها متاهل بودند.

تاسف می‌خورم تاسف.

من ابتدا فکر می‌کردم که اگه با خانوم متاهلی صحبت کنم اوضاع یکم بهتر میشه ولی بر خلاف تصورم خیانت محور اصلی چت روم شده بودش فقط اگه آدم توی بخش عمومی می‌رفت یه مقدار اوضاع خوب بود.

اکثر اوقات خانومی جواب رو نمی‌داد یا اگه می‌داد کلی بدبین بودش.

باز هم با هم تعارف نداریم فضای مسموم اونجا خیلی تحریک کننده بودش. اینکه چرا اینقدر فشار هست رو نمی‌دونم آیا واقعا اینقدر فشار هست یا اینکه فشار زندگی و روحی اونا رو به این سمت میاره.

جالبه بدونید که اینقدر اوضاع خراب بود که من وقتی پسر می‌رفتم حتی از تیررس پیام‌های پسرا هم در امان نبودم و اغلب یا بدن منو می‌خواستند یا توضیح در مورد نوامیس!!!

می‌دونید بنظرم اصلاً آدم هرچقدر افسرده باشه چت روم جای خوبی برای صحبت نیستش، کافیه آدم چشم‌هاشو باز کنه دوستان و اطرافیان خودش رو ببینه آدم‌های سالم و دلسوزی که بهت اهمیت می‌دند...

توی چت روم خانومای افسرده‌ای هم بودند یا حتی دختران افسرده مثل خودم.

یه چیزی که می‌دونستم این بود حتّی اگه کل فضای جامعه‌ هم دروغ بگند من نباید دروغ بگم یه سری نکات مثبت اخلاقی دارم نباید از دستشون بدم؛ شاید به همین خاطر بود که تو مدّت زمان کوتاهی بهم ابراز علاقه می‌شد و واقعاً نمی‌دونستم چطوری باید پاسخگو ابراز علاقه باشم من هیچ ابراز علاقه‌ای بهشون نکرده بودم فقط خودم بودم. و از اصرار اون‌ها شرمنده می‌شدم چون احساس هر شخص برای من خیلی محترمه.

واقعا حس بدی بهم دست می‌داد وقتی این اتّفاق می‌افتاد حتّی شد که یه خانومی که 2 سال بزرگتر بود بهم پیشنهاد ازدواج داد.

من گاهی فکر می‌کردم که پسر هستند و من سر کارم ولی وقتی که صداشون رو با لهجه همون شهر خودشون میشنیدم دیگه حرفی برای گفتن نبودش.

نه اینکه مشکلی باشه کسی بهم ابراز علاقه کنم نه اصلاً این پیش زمینه ذهنی ندارم که اگه دختری پیشنهاد بده دختر بدیه یا دلسرد بشم نسبت بهش. توی روابطی که همه چیزش دو طرفه باید باشه مگه مهمه کی اوّل ابراز علاقه کنه؟

مسئله اینه متوجه هستم اگه روزی به کسی ابراز علاقه کردمقبلش تکلیفم با خودم روشن باشه، بدونم واقعاً می‌خوامش یا نه. و از اون مهم‌تر تکلیف زندگیم مشخّص باشه خودم می‌دونم پشتوانه مالی ندارم و اینکه سربازی پیش رو دارم پس در بهترین حالت چند سال مونده تا مستقل بشم. از هیچ دختری انتظاری ندارم که چند سال به پام بشینه (البته اگه بشینه خیلی ارزشمنده) فکر کنم که اینقدر محتاط هستم که طرف جون به لب خواهد شد تا بهش بگم.

نسبت به خودم حس بدی دارم؛ البته که می‌شد که خیلی کارها کرد حتی گاها از لحاظ شرعی هم مشکلی نداشت. ولی همیشه یه فکر میومد سراغم اگه من از همسر آیندم انتظار دارم که قبل از من با کسی نبوده باشه چطور خودم رعایتش نکنم؟

اون جمله‌ی طلایی که هر چه برای خود می‌پسندی برای دیگران هم بپسند چی میشه؟

می‌دونم احتمالاً اگه روز ازدواج کنم احتمالاً همسرم چند سال از من کوچیکتره و فشارهای جنسی، تنهایی، و ... رو کمتر تحمّل کرده ولی باز هم نمی‌تونم خودم رو قانع کنم.

تصمیم جدی گرفتم که دیگه چت روم نرم. قرار نیست خودم رو توی وسوسه‌ گرفتار کنم. هرکسی تا یه حدّی از خودش مقاومت نشون می‌ده.

نمی‌ونم الان که من این رو می‌نویسم همسر احتمالی (اگه روزی ازدواج کنم) من داره چی کار می‌کنه داره دست توی دماغش می‌کنه، داره روی تقویت زبانش کار می‌کنه، به پسر دیگه‌ای داره فکر می‌کنه یا داره کتاب‌های سلینجر رو می‌خونه (ترجیح می‌دم آخریش باشه) ولی به هر حال من در قبالش خودم رو مسئول می‌دونم که نه دوست‌دختری داشته باشم نه مرزهای شهوت رو طی کنم.

برای او

و اینکه تصمیم دیگری هم دارم ان شاء الله هزار روز دیگه اگه عمری باقی باشه اعلامش می‌کنم از پسش بر اومدم

برای خدا

==========

از کجا مردم به این موضوع پی می‌برند من مهربونم؟؟

خیلی این رو می‌گند ولی من تلاشی برای مهربون بودن نمی‌کنم.