سلام

یک مقدار ثبت خاطره ...

این روزها سخت می‌گذرد و سعی درکمتر صحبت کردن که نتیجش کم گلایه کردن هست می‌کنم

و بعد از گذشت‌ زمان‌های سخت در این هفته دیگر خیلی گیج و خسته شده بودم سالن مطالعه رفتم و یکی از 2 قرآن کوچکی که معمولاً همراهمه رو در آوردم فکر کنم سوره‌ی والعصر بود که من رو به صبر دعوت می‌کرد و بعد از اون باز هم اتّفاق بد البته نه آنقدر بد امّا تحمّلم تو این روزها کم شده و یه جورایی شکننده شدم تو نمازخونه دیگه داشت اشکم در می‌اومد اون یکی قرآن کوچیکه رو درآوردم و آیه‌ی شبیه این بود که همچون پیامبران صبر پیشه کن ، خندم گرفت باشه اونقدرها هم این مشکل جدیده بزرگ نیست صبر می‌کنیم :)

امّا این پنج‌شنبه و جمعه با خبرهای تکان دهنده‌ای که شنیدم باز هم توی آزمون رد شدم آزمون‌های متفاوتی که دائم گرفته می‌شه و من تو خیلیاش رد می‌شم. فکر کنم از نظر خیلی هم اتاقی‌ها مثل همیشه من نرمال نبودم و یا شایدم خل‌وچل بنظر اومده باشم ، شاید خواننده‌های این وبلاگ هم همچین برداشتی کنند شاید مثل آقای ش باشند که می‌گفت به ما چه وقتی کوچک بودیم برنامه‌شان را دیدیم الان که دیگه نیازی به برنامه‌اشان نداریم...

به هر حال منِ شکننده تو این 2 روز شکستم و پنج‌شنبه شب گریه بی‌صدا می‌کردم و آروم تو دلم می‌گفتم  إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّـا إِلَیْهِ رَاجِعونَ چون به تازگی یاد گرفتم که صابران موقع مصیبت اینگونه رفتار می‌کنند (الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِیبَةٌ قَالُواْ إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّـا إِلَیْهِ رَاجِعونَ) با ناراحتی تمام خوابیدم حتّی حمد و سوره‌ی قبل از خواب هم نخوندم و همینطورصلواتنفرستادم صبح از خواب بیدار شدم سعی کردم به حالت عادیم برگردم امّا اون جمعه سیاه‌تر از چیزی بود که فکر می‌کردم و خبر شکایت و دادگاهی شدن فیتیله‌ای‌ها بیشتر من رو برآشفت ، هرچی بیشتر تو اینترنت سرچ می‌کردم بیشتر ناراحت می‌شدم از لحن این قوم از خواسته‌هایی که به عذرخواهی هم ختم به خیر نشد اونم برای یه همچین سوءتفاهمی ، در وبلاگ هم طی نظرات خصوصی انتقادهایی به من شد و من هم که کاسه صبر لبریز شده بود با لحن تندی جواب دادم بله اینگونه هست که باز از امتحان رد شدم 2روز هیچی نخوندم و خیلی چیزهای دیگه که دوست ندارم بنویسم

نزدیک چند ساعت با آن دوست گرام بحث کردیم که فایده‌ای هم نداشت و نمی‌دانم چرا تا تقی به توقی می‌خورد ترک‌ها می‌گویند ما حق تدریس زبان مادریمون رو توی مدرسه هامون نداریم و هرچی سعی می‌کنم ربطش رو به عموها فیتیله‌ای پیدا کنم متوجّه نمی‌شم.

خب یه سری مطالبه دارین درست چرا این مطالبات رو توی اعتراضات به برنامه فیتیله می‌گید کار برنامه فیتیله به شورای امنیت کشیده شد!

اعتراض‌ها بعد از عذرخواهی هم فایده نداشت و ازشون شکایت کردن و هرچی از گفتار مسئولین می‌خونم بیشتر ناراحت می‌شم گفتاری شبیه به این که بهای این اهانت باید به قدری بالا برود که هیچکس توان و جرات پرداخت آن را نداشته باشد یا نظرهای ترک‌هایی که این چنین می‌نویسند 

((من از اول از این دلقک های رقاص خوشم نمیومد فیتیله شونو میکشم پایین اگه اعدامشون نکنن)) لینک

و چه آسون فراموش کردند تمام زحماتی که فیتیله‌ای‌ها برای بچّه‌های این مرز و بوم کشیدند ما با آن‌ها بزرگ شدیم و چه خنده‌هایی که بر لب ما نشاندند 

قاتینگا و پاتینگا با رسم اینگا اینگا دوستی با فیتیلینگا :))

ایکاش به جای هتل فیتیله‌ای از قاتینگا و پاتینگا استفاده شده بود.

قلبمان آزرده شد و احترامی که برای ترک‌ها قائل بودم دیگر مثل قبل نیست ، و نمی‌دونم این روزها که مردم ایرانی غیر ترک بد و بیراه به ترک‌ها می‌گویند چطور دفاع کنم فقط میتونم بگم که همه‌جا خوب و بد داره و بین ترک‌ها عالم و فرهیخته و ورزشکار کم نیست امّا نمی‌توانم دفاعی از این حرکت تندشان کنم نمی‌تونم دفاع کنم اون وکیل ترک چرا وقتی رفته شکایت کنه نتنها از مسئولین برنامه فیتیله و مدیر شبکه2 شکایت کرده از رئیس کل صدا و سیما هم شکایت کرده هرچی سعی می‌کنم منطق شکایت از رئیس کل صدا و سیما رو درک کنم نمی‌فهمم 

شاید می‌خواهند زورشان رو به رخ بکشند که بله اگه به ما گفتید بالای چشممان ابرو هست ما تا بالاترین مقام ممکن از شما شکایت می‌کنیم

و بحثی که دیروز چندین ساعت طول کشید و من حتّی ناهار نخوردم (دیروز 2 وعده غذا خوردم) و در پایان من به این متّهم شدم که بحث کردن باهام فایده نداره

اوکی بحث کردن با من فایده نداره خلاص

و ای کاش اون جمعه سیاه به همین ختم می‌شد من گیج و منگ با سردردی فراوان در حال گفتگو با دوستی 2-3 ساله‌ی اینترنتی بودم و او ضربه کاری رو به من زد و گفت که دیگر خدا رو قبول نداره و نماز هم خیلی وقته نمی‌خونه

این اوّلین باری نیست که می‌بینیم اطرافیانم آدم‌های بی‌دین هستند ، آدم‌هایی که در نگاه اوّل برداشت‌های متفاوتی ازشون داشتم ، دیگر ذهنم یاری صحبت کردن نمی‌داد فقط به او گفتم قرآن بخواند امید دارم که راه درست رو پیدا کند.

اوّلین تفاوتی که با یه آدم بی‌خدا آزارت می‌ده خداحافظی هست و تو به آن‌ها می‌گویی خداحافظ و می‌شنوی

فعلاً

بای 

و در بهترین حالت خدافظ

دومین چیز ان شاء اللّه هست و ...

دیگر جانی در بدنم باقی نمانده بودم درحالی که گریه‌ام رو نمی‌تونستم متوقّف کنم زودتر از موعد به رخت‌خواب رفتم امّا آن جمعه تمامی نداشت و هم اتاقی‌ها تصمیم به بازی فوتبال گرفتند من دیگر حال اعتراض نداشم و سعی‌کردم صدای دسته‌ی بازی رو تحمّل کنم البته تا پایان بازی من خوابم نبرد!!

و می‌اندیشیدم به آیه‌ای که دیروز برام اومده بود

وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَمَا یَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْکَهْفِ یَنشُرْ لَکُمْ رَبُّکُم مِّن رَّحمته ویُهَیِّئْ لَکُم مِّنْ أَمْرِکُم مِّرْفَقًا ﴿۱۶﴾

آیه‌ای که تو شهریور هم برام اومده بود و من از آن فروم عزیز دل کندم و آن‌ها تغییر می‌کنند و من که پیش آن‌ها بازگردم دیگر آن‌ها همان آشناهای قدیم نیستند.و این بار قصد دارم از اینجا هم دل بکنم شاید همه‌ی اینها اتّفاقی باشد ، امّا فکر می‌کنم اگر بروم آرامشم بیشتر است آرامشی به بهای تنهاتر شدن بین انسان‌های اطرافم

نمی‌دونم تا کی احتمالاً بیشینه زمانی که نباشم تا پایان ترم 8 باشد. و کمینه‌ی آن هر زمان است که فکر کنم اینجا بودن لطمه‌ای به کنکورم نمی‌زنه کنکوری که برایم خیلی مهم است و عاجزانه تقاضا دارم که دعام کنید :)

دیشب از خدا خواستم که کمک کند برای نماز صبح بیدار شود خیلی وقت بود هرچه تلاش می‌کردم نمی‌شد حتّی به دوستان هم سپرده بودم امّا آن‌ها مرا فراموش کرده بودند و خبر خوب این بود امروز بیدار شدم :)

امتحان کنید زود اجابت می‌شه :)

خداحافظ

(نظرات رو هر زمان که بازگشتم می‌خونم و پاسخ می‌دم پس انتظاری نداشته باشید به این زودی پاسخی دریافت کنید یا نمایش عمومی بزنم)