سلام
دوست داشتم هر هفته این سری آقایون محترم رو ادامه بدم امّا متاسفانه روز به روز فشار بهم بیشتر میشه
توکّل به خدا ان شاء اللّه درست میشه.
آقای B
روی تخت دراز کشیده بودم ساعت طرفای 12:30 بود اون زمان هم اتاقیهایی که داشتم زود میخوابیدند من هندزفری تو گوشم گذاشته بودم و آروم گریه میکردم اشکهای گرم روی گونههام سرازیر میشد و و به خودم قول دادم که تو خودم تغییر بوجود بیارم از این به بعد تقدم عقل بر احساس و طی چند سال تونستم این تغییر رو بوجود بیارم.
علّت این تغییر نیازی بود که احساس میکردم ، نیازی که آقای B برام تکمیل کرده بود بعد از مدّتی تصمیم گرفته بودم که یه دوست خوب تو دنیای واقعی داشته باشم ، آقای B گزینهی مناسبی بود اون مثل من المپیادی بوده و مثل خودم ناکام تا مرحلهی اوّل و اون هم مثل من شبی که نتیجهی مرحله 2 رو داده بودن گریه کرده بود رشتهاش خیلی نزدیک به رشته من ، هم قد خودم و مثل من به فوتبال علاقهای نداره و کانتر بازه ، البته نه به حرفهای خودم :دی و خیلی وقتها نیازی نبود که مستقیم حرفمون رو بزنیم با غیر مستقیم حرف زدن راحت منظورمون به هم میرسوندیم ، مدّتی از دوستیمون گذشته بود ، و اون شب اون رفتاری کرد که به طور 100 درصد این تضمین رو بهم بده که نباید رو دوستی کسی حساب کنی ، الان که برمیگردم با خودم میگم که شاید از عمد این کار کرده باشه که این درس مهم رو بهم داده باشه . از اون ترم به بعد یادگرفتم که راحت آدمها رو از زندگیم خط بزنم بله تمرین سنگ بودن کردم و سنگی شدم که میخواستم درونم نرمه ، امّا پوستهی محافظهی سختم باعث شده که از اون زمان کسی نتونه از اون قسمت سنگی عبور کنه و متاسفانه فراموش کردم که نباید برای دوستی فداکاری زیادی کنم.
برای خیلیها دوست خیلی خوبی بودم ، درصورتی که اونها برای من حتّی دوست نبودند.
امروز 2 نفر دیگه هم خط زدم که یکیش رو مطمئن هستم و دومی هنوز براش فرصت گذاشتم
البته آقای B رو اون شب خط نزدم و الان با اینکه به دانشگاه دیگری رفته هنوز با هم در ارتباطیم و ماهی یه تماس یک ساعته با هم داریم :)
تازه من و آقای B یک شرط با هم بستیم برای ازدواج کردن که کی زودتر ازدواج میکنه ، البته اون برای خودش یه راه در رو گذاشته و اینکه دوست دختر تو این قضیه حساب نشه و من قبول کردم! من ترسی از شرطی که گذاشتیم ندارم ، بنظرم اون زودتر ازدواج میکنه اگه هم قرار باشه من زودتر ازدواج کنم و شخص مورد نظر یافت بشه دنیام رو به پای همسر آیندم میریزم این شرط باختن که چیزی نیست :دی
من و آقای B سر خیلی چیزها نمیتونیم همدیگر رو قانع کنیم واسه همین یه اصل گذاشتیم به نام اصل صفرم که این اصل بیان میکنه که من و ایشون هیچوقت نمیتونیم اون یکی رو قانع کنیم و هروقت میبینیم بحث فایده نداره میگیم طبق اصل صفرم بحث خاتمه یافت
موقع بحث من برای گیر انداختنش خیلی خیلی تند صحبت میکنم و اون نمیتونه به همون سرعتی که من صحبت میکنم حرفام آنالیز کنه من هم این موضوع رو میدونستم ، اون به این موضوع اعتراف نمیکرد تا همین ترم دیگه اعتراف کرد
در واقع خیلی ها کم میارند و این سلاح من تو زمانی هست که میخوام طرف مقابلم رو اذیّت کنم چون اگه طرف مقابلم سریع صحبت کنه من میتونم آنالیز کنم و به سرعت زیاد شروع کنم به پاسخ دادن :دی
البته عقایدش با من تفاوت زیادی داره که بعداً بیشتر در موردش توضیح میدم
از گفتههای آقای B به من :
من واقعاً نمیدونم تو چی کار میکنی که دوست دختر نداری من نمیتونم مثل تو باشم
از دیگر گفتههاش : هر آدمی یه قیمتی داره و با پول میشه خریدش
این اوّلین صحبتی بود که ما سرش بحث کردیم و نتیجش اصل صفرم بود