سلام این روزها بس ذهنم مشغول هست ولی امید دارم میرم دانشگاه وضعیّت بهتر شه بشه اونجا از نو شروع کرد و عقب ماندگیها رو جبران کرد و صد البته که الان نمیشه خوند همش درگیر کارآموزی ، آماده کردن وسایل برای حرکت و دیدار فامیل قبل از رفتنم که هیچ زمان خالی برایم نزاشته و همینطور کسی درک نمیکنه چه آشوبی درونم هست ، نمیخواهم در وبلاگم از ناامیدی از یاس و یا از ترسم بنویسم پس صبر میکنم که تا با خبرهای خوب از خوندنم برای کنکور بنویسم دیگه باید سعی کنم خودم به خودم امید بدم :)) یه چندتا خاطره هست که دوست دارم ثبتشون کنم یکی اینی هست که الان مینویسم و 2تاش هم مربوط به چت روم هست که ان شا اللّه هر زمان که شد اونا هم ثبت میکنم.(البته فکر کنم بهتر بود که در مورد چت روم مینوشتم نمیدونم چون دارم میرم خوابگاه یاد این خاطره افتادم و یا مطلبهای مشابه که خوندم اگه به چند ساعت پیش برگردم این خاطره رو نمینویسم ... )
این خاطره مربوط به چند سال پیش توی خوابگاه هست.
اون زمان ما 4 نفر بودیم ، یکی از بقیه چند سال بزرگتر بود و وقت زن گرفتنش :دی واسه همین کنار درسش خودش رو به در و دیوار میزد کار کنه که الحمداللّه الان مشغول به کار هست و تحصیلش رو ادامه میده :)
2نفر دیگه با هم خیلی دوست بودن و منم نقش خرخون اتاق رو بازی می کردم که میانگین ساعات مطالعه اتاق رو بالا نگه دارم :))
اونی که دنبال کار بود ما اصلاً نمیدیدیمش :دی و اون 2تا هم اگه فرصتی پیش میومد از خوابگاه میزدند بیرون و همیشه این سوال رو داشتند Cloud تو چطوری اینقدر تنها میمونی و از خوابگاه بیرون نمیری خسته نمیشی؟
و البته بگم که این سوال این 2 دوست نبود و تقریباً سوال خیلی از بچّههای دانشگاه بود و البته که جواب منم مشخّص.
آن دو با هم بیرون میرفتند ، به شهرهای اطراف هم سفر میکردند و ... وقتی برمیگشتند بحثهای طولانی که من در بحثها دخالت نمیکردم مگر اینکه نظر یک طرف مرا به شدّت عصبانی کند.
یکی از این 2 دوست خود را آدمی مذهبی مینامید و دیگری اُپِن مایند به اصرار اُپِن مایند رفته بودند خیابون گردی و دید زدن خانمها توی خیابون که به مذهبی ثابت شود که این شهر هم دختران زیبا دارد!!!
(البته از نظر من زیبایی یه چیز سلیقهای هست و خیلی هم محدود به مناطق جغرافیایی نمیشود که بگیم تو یه شهر کشور دختراشون خیلی زیباترند :| )
به هر حال شب برگشتند و اُپِن مایند به مذهبی گفت : دیدی اینجا هم چیزهای خوبی داره ، اونجاها که قبلاً میرفتیم کلاسشون پایین بود (قیافه من در اون لحظه :| )
مذهبی : راست میگی نظرم عوض شد.
اُپِن مایند : البته کار اون پسره خیلی زشت بودها
مذهبی : کدوم؟
اُپِن مایند : همون که به بدن اون دختره دست زد
مذهبی : اون دختره که حقّش بود ، ندیدی چه وضعی داشت؟ با همچین وضعی معلومه مزاحمش میشند ...
(من در این لحظه :-O )
اُپِن مایند : خب دلیل نمیشه کسی به حریم خصوصی آدم دستدرازی کنه
مذهبی : بنظرم وقتی یکی همه بدنش رو میریزه بیرون ، خودش بدش نمیاد همچین کاری باهاش کنند.
و اینجا بود که من وارد بحث دو نفره اونا شدم :
ببین درسته که بیحجابیش تو جامعه اثرات منفی میزاره امّا این دلیل نمیشه که کسی پاشو از حدِّ خودش فراتر بزاره ، بدن هرکس یکی از خصوصیترین حریمهاش محسوب میشه . من کار اون دختر رو تایید نمیکنم امّا هیچ چراغ سبزی برای اون پسر هم نمیبینم ، این که حجاب درستی نداره معنیش اینه که به حجاب اعتقادی نداره امّا معنیش این نیست که هرکس از راه رسید مزاحمش بشه ، آدمها با دینهای متفاوت یا حتّی بدون دین این حریم شخصی رو برای خودشون قائل هستند و این یه عمر فطری هست ، اینکه یه نفر این حریم رو برای دیگران قائل نمیشه یعنی شخصیّتش داره تو مثلث آتشین بیحیایی ، بیاخلاقی و بیشعوری میسوزه
هیچی دیگه اُپِن مایند من رو تایید کرد و مذهبی هم قانع شد و یا صحبتی نداشت و من به جو آروم خود برگشتم برای درس خواندن :))
(اون قسمت سفید رو اون شب نگفتم و الان برای انسجام متنم نوشتم
راستش خیلی تو دنیای واقعی زیاد بحث نمیکنم ، چون سخت قانع میشم کسی هم حوصله نداره :دی )
به هر حال گفتم نظرهامو اینجا ثبت کنم
5 سال پیش در جایی خواندم که یک دختر وقتی شب داشته بوه کوچشون برمیگشته یه ماشین میاد از کنارش رد میشه ، راننده خم میشه ، دستش از پنجره بیرون میاره و به بدن دختر معصوم میزنه از اون زمان بود که دانستم street harassment چیست و چقدر در روحیه خانومها تاثیر دارد ، دُرست است که مختص کشور ما نیست امّا من انتظار بیشتری از کشور خود دارم نتنها اسم کشور مسلمان رو به دوش میکشیم (البته از دیگر مذهبها هم داریم) ، اون بیدینهاشم خیلی دم از فرهنگ و اخلاق میزنند.
تأسف آوره که همچین چیزهایی تو کشور ما بشدّت زیاده اِی کاش همه این رو میپذیرفتند که باید به دیگران احترام بزاریم و قرار نیست بار عقدههای جنسی رو به دوش دیگران انداخت. اِی کاش میدانستند این کارشون باعث میشه زنان این مرز و بوم فشارهای عصبی رو تحمّل کنند زنانی که هر کدام میتوانند در پیشرفت کشور نقش بسزایی داشته باشند و علاوهبر اون خیلی از آنها مادران فردا هستند.
یعنی شما فکر میکنید که تو خیابون با آرامش راه رفتن انتظار زیادی از این دنیا هست؟
انسان باشید لطفاً ، انتظار احترام متقابل همچین انتظار زیادی نیست.
خوشم میاد این وسط هم افراد برخی از اُپِن مایندها از آب گلآلود ماهی میگیرند و میگویند اگر دره دستشویی عمومیها رو ببندی ملّت کارشون رو تو خیابون انجام میدند.
من فکر نمیکنم این مسئله با وجود فاحشه خانه و یا امثالهم حل بشه چون افرادی که این کار رو انجام میدند میخواهند هرچیزی که چشمشان میبیند تصاحب کنند این عمر مختص کشورهای مسلمان نیست و توی دیگر کشورها هم دیده میشه و تازه خودمان را که نمیخواهیم گول بزنیم کیست که نداند امروزه در ایران خودمان هم همچین پسرها باکره ازدواج نمیکنند اگر پیش از ازدواج دوسدختر نداشته باشند دنبال مطلقه یا سنبالا و یا راه پولی هستند و هزینه این کارها هم خیلی کم شده ؛ قصد ندارم بگم همهی پسرا اینطوری هستند و قرار نیست تر و خشک رو با هم بسوزونم (به هر حال خودم پسرم و با پسرایی که خودشون رو حفظ میکنند زیاد در ارتباط هستم و تعداد این پسرها هم کم نیست) امّا میدانم که این کارها خیلی پنهانی صورت میگیریه و از چیزی که من میبینم خیلی خیلی بیشتره دقیقاً مثل اوناست که تازه تو خوابگاه سیگاری میشند و اون ابتدا پنهان میکنند که سیگار میکشند و اگه بخواهی پی ببری کیا سیگاری هستند یا باید قاتی اونا شید یا باید صبر کنی سیگار کشیدن اینقدر فراگیر شه که دیگه خجالت نکشند و پنهان نکنند. و حتّی به خودشون این اجازه رو بدند که بهت سیگار تعارف کنند و تو اون زمینه هم بگن مورد داریم اگه خواستی بگو ...
در پایان
حتّی تصور اینکه من پیش همسرم نشستهام و داره گلایه میکنه از یه سری رفتارهای درون اجتماع و بعدش ببینم که خودم هم زمانی جز این رفتارها بودم خجالت زدهام میکنه.
منبع عکس و البته عکسهای مشابه آن از این آدرس