دیدین گفتم نمیشه امروز درس بخونم :دی
بعد از آموزش به خواهر، گفتن پاشیم بریم خونهی مادربزرگ منم دیدم ، اگه نَرَم میافته یه روز دیگه و اون موقع برنامههام خراب میشه و بیشتر ناراحت میشم ، دیگه رفتیم D:
فکرهای زیادی توی ذهنم میچرخید که بیشترش به جامعهام مربوط میشد (این فکرا رو اغلب تو یک صفحهی وُرد مینویسم و در گوشهای ذخیره میکنم.) به هر حال امشب چیزی رو دیدم که خیلی دوست داشتم هرچند که موارد عشقولانه هم ترجیه میدم توی وُرد نوشته بشند امّا گهگاهی میشه خارج عادت رفتار کرد :-"
یه پیرمرد و پیرزن پشت یه میز نشسته بودند و غذا سفارش داده بودند ، کنار هم شونه به شونه داشتند به آسمان نگاه میکردند ، خیلی قشنگه که عشق بین دو نفر خاموش نشه.
قبلاً به ازدواج بیشتر فکر میکردم و خیلی علاقه داشتم که این عکسی که تو پست هست رو تجربه کنم ، رویا پردازیهای مشترک رو تجربه کنم ، دوست دارم که موهای خانومم رو ببافم :دی و... (دیگه افشاگری زیاد نکنم :دی) ، تو مخیّلهام هیچ وقت تموم شدند عشق نبود (چیزی که خیلی زیاد دیدم) ؛ چیزی که بیش از هرچیز ازش میترسیدم و میترسم طلاق عاطفی هست بنظرم از خود طلاق هم وحشتناکتره ، فکرشم اذیّتم میکنه :-<
راستش الان کمتر به فکر این چیزا هستم و دغدغههای شدید زندگی و مشکلات دیگران کمتر این فرصت رو میده که حتی به علاقههام بپردازم مثلاً دوست دارم شنا یاد بگیرم ویولن بزنم و ... به اینها هم نمیرسم چه برسه به فکر درمورد ازدواج. (خودمونیم اون موقع این فکرها ، زود هم بودها :)) )
قبلاً حتّی فاکتور بندی هم میکردم :دی خب هرکس فاکتورهای خودش رو داره دیگه :-" (مراقب باشید که فاکتورها با افزایش سن افزایش مییابد.)
یه چیز رو که خیلی دوست دارم نگاه طرف مقابلم هست ، چشمهاش برام مهمه :دی
حالا این وسط نمیدونم چرا بعضیها زود جبههگیری میکنند نمونهاش یکی از خانومهای فامیل که ظاهراً کلاً با خانومهای چشم رنگی مشکل داره :دی
گربه دستش به گوش نمیرسه میگه پیفپیف خب درسته که رنگ چشم قهوهای هم مثل رنگهای دیگه میتونه به صورت آدم بیاد و قشنگ باشه ، اتّفاقاً نمونش هم کم نیست امّا دلیلی بر این نیست که چشم خاکستریها زشت باشند :-"
درسته الان ممکنه اگه تو زوج عاشق ببینم ، حس خوبی پیدا کنم امّا حرف مرتضی هم فراموش نمیکنم
حسین گفت Cloud تو نمیخوای برات یه کِیس خوب پیدا کنیم؟
قبل از اینکه من جواب بدم مرتضی گفت : Cloud که 2تا داره!!
حسین : جدّی ، اصلاً بهش نمیاد.
مرتضی : آره بابا اینطوری نگاش نکن ، 2تا انتگرال ترگل ورگل داره
:))
عاشق این جواب دادنهای مرتضی هستم :دی
یعنی اگه قرار بود خودم جواب بدم تا 3 روز هم نمیتونستم توجیهش کنم که دست از سرم برداره البته نکه اصرار حسین و امثال اونها برای این باشه که بخواند برای من کِیسی پیدا کنند ، اصرارشون برای اینه که بچّه به اصلاح ساده رو یکم دست بندازند و اونا از همون ابتدا جواب ابتدایی من رو میدونند.
میشد این ترم درخواست امریّه بدم ، بعدش ، کارم هم تضمینی بود ، و تا 2-3 سال دیگه ازدواج کنم ؛ امّا چیزی که انتخاب کردم ادامه تحصیل بود به این خاطر که به رشتم علاقه دارم و در این حد نمیخوام باشم ، به این خاطر که نمیخوام یه فرد عادّی باشم میخوام خدمت بزرگی به کشورم کنم ، و الان نقطه اِستاپ تحصیلی نیست.
تا اینجای کار واسه هدفم نجنگیدم ، نمیتونم اسم خودم رو یک سرباز بزارم ، واسه همینه که باز و بیشتر از همیشه احساس همدردی با Cloud Strife میکنم ؛ امّا دیگه وقتشه که به پا خیزم!