شاید هیچ چیز مثل دلگرفتگی باعث نمیشد که از غارم خارج از موعد بیرون بیام
دلم گرفته از وضعیتم خسته شدم دیگه وقتشه یه گِلِهی چند ساله رو از دلم بیرون میارم
چند سال پیش بود کنکور کارشناسی داشتم ساعت 1 نصفه شب بود رو تختم بودم و سعی در خوابیدن داشتم اما صدای تلویزیون نمیگذاشت صدای آهنگ حسین تهی بود فکر کنم یه آهنگی اینطوری بود ((من و این من این با هم دیگه خوشبختیم )) فقط با گوشی قدیمی خودم اون صدا رو ضبط کردم و شکایتی نکردم
کنکور کارشناسی گذشت با توجه به اشتباهات خودم و بخشی هم از دیگران خراب شد و رفت ، 4 سال تو یه دانشگاه بودم وامسالم سال آخره ، نمیتونم بگم دانشگاهم رو دوست دارم
الان که میخوام اشتباهات خودم رو جبران کنم بازم مشکلات اطرافیانم هست و من تا بخوام اونا رو رفع کنم تابستون تموم شده میبینید آدم چطوری کسی رو که دوست داره آزار میده اما متوجه نیست؟
روحم خیلی آزرده هست
یه مدت باید تلاش کنی ساعت خواب تنظیم کنی از اونا مجزا شی ، بعدش میبینی واقعا تو خونه نمیتونی بخونی
میری کتابخونه همون موقع که یه کورسوی امید پیدا میکنی کتابخونه تغییر زمان میده که دیگه تا ظهر بیشتر باز نیست
تو خونه که هستم درک نمیکنند باید تصور کنند که من تو خونه نیستم ، لباس امتحان کردن ، کمک کردن و خیلی کارهای کوچیک رو انجام میدم وظیفم هست اما خب همین کارهای کوچیک تمرکزم رو بهم میزنه من خودم ایراد دارم نمیتونم پذیرای این چیزا هم باشم ، خب برنامم نابود میشه ، کسی که کنکور میخونه میدونه مهمترین چیز اینه که تمرکزش رو درس باشه و نباید هی حواسش به اینور اونور پرت شه
خب همین چیزا هست که تو خونه نمیتونم بخونم ، همین چیزا هست که من از الان تصمیم ندارم بین ترم به خونه برگردم حتی این فکر دارم که بین 2 ترم بدون غذا دانشگاه بمونم که خونه برنگردم درس بخونم
نه که اونجا وعض بهتر باشه نه اونجا هم افرادی هستند که تا ساعت 2 نصفه شب بیدارند و اتاق روشنه منم به نور حساسم اونا هم این موضوع رو میدونند و معتقدند که من باید خودم رو عوض کنم منم سعی کردم و موفق نبودم ، شدم دانشجوی همیشه در کلاس خواب :| ، ولی حداقل اونا دیگه خانوادهام نیستند غریبه هستند و منم در همون سطح غریبه بودنشون نگهشون میدارم
این شاید آخرین فرصت من واسه تغییر آینده باشه درسته که تا الان عمرم اونطور که شایسته هست نگذشته اما خب منم دل دارم از همون کوچیکی دوست داشتم یه کار مهم انجام بدم ، دوست داشتم کشورم رو رو به جلو ببرم که تو یه چیز پیشرفت کنیم اما هرچی میگذره فقط بیشتر به یه آدم معمولی نزدیک میشم که فقط واسه زندگی عادی داره تلاش میکنه
درسته دوستم دارین ، منم این رو میدونم اما چیزی که میخوام این نیست که بفکر تغذیم باشین یا چه میدونم بفکر این باشین که امکانات برام محیا باشه یا حتی واسه آینده و ازدواجم برنامه ریزی کنید ، اینا همش خوب درست اما مهمتر از همهی اونا یه چیز کوچولو هست خرجی نداره خیلی کوچولو و اون اینه که درکم کنید
از اونورم اونا معتقد هستند که من کم لطفی دارم ، من تو جمع خانواده نیستم ، به حرفها و خواستههاشون اهمیت نمیدم و ... کلی گلایه دارند و ناراحتی باز خوبه اونا ناراحتی خودشون رو ابراز میکنند و یه جور خودشون خالی میکنند من چی بگم که صدام در نمیاد
امسال بعد چند سال فقط یه بار صدام در اومد اونم فقط زمانی که بود بعد از کلی بیخوابی خوابم رو تنظیم کرده بودم ، اما درست ساعت 1:30 با بلند بلند حرف زدناشون از خواب بیدار شدم ، در اتاق رو بسته بودم و تو گرما خوابیده بودم که صدا اذیتم نکنه اما اونا بازکرده بودند که کولر باد خنگ بفرسته تو اتاق
بیدار شدم ، اونقدر ناراحت شدم که با هرچی قدرت داشتم ، هرچی قدرت داشتم در اتاق رو بستم که البته مادرم ترسید
نمیدونم حق با کیه چی درسته چی غلط من فقط هدفم رو میبینم که داره ازم دور میشه و این من رو خورد میکنه
بیش از هرکس دوست دارم پدر ، مادرها این پست رو بخونند که حواسشون به بچههای کنکوریشون باشه و اونا رو درک کنند. حواسشون باشه تو این سال خیلی حساستر از همیشه هستند نیاز به یه محیط واسه خوندن دارند که کمک کنه بهتر بخونند.
سرتاسر این دل نوشته رو اشک ریختم امیدوارم غلط املایی نداشته باشه