گفتم نمی‎رسم که این کار رو انجام بدم 
گفت اشکال نداره 
گفتم سعیم رومی‎کنم 
گفت ان شاء الله که بتونی ^-^
چند ماه بود که منتظر یه بسته ارسالی ساده بود ، بسته‎ای که شاید برای من ارزشش کم بود ولی برای اون زیاد ، از قضا اینقدر دیر شده بود که اگه الان نمی‎فرستادم دیگه می‎رفت تا ترم بعد ، گفتم Cloud واسه دوستت مایه بزار و خوشحالش کن نشد بخونم 
و ظهر که اومدم تا 6 نخوندم بخشیش برای غذا درست کردن و بخشیش هم خودم
دمه خدا گرم تنهام نزاشت آرامش عجیبی بهم داد و تونستم امروز ظهر تمام کنم و حتّی دوره هم کردم 
رفتم سر جلسه یکی از وحشتناک‎ترین امتحان‎ها بود شایدم چون من مفهومی نخونده بودم.
وسط جلسه دیدم برگم تقریباً سفیده یکی از بدترین امتحان‎های عمرم بود 
خیلی بد بود خیلی ...
می تونستم همونجا بزنم زیر گریه امّا همونم از دستم برنیومد گریه کردن سر جلسه امتحان سخته 
گُر گرفته بودم دستام عرق کرده بود حس می‎کردم گرمام می‎خواد برگه لعنتی رو آتیش بزنه 
با خودم کلنجار می‎رفتم که تقلّب کنم یا نه با خودم می‎گفتم این کار درست نیست این نمره اگه باعث شه تو باز رتبه یک شی و با استفاده از اون بتونی کنکور جایی بهتری قبول شی جای یه نفر دیگه گرفتی پس پولی که فردا از این راه بدست میاد حرومه ، بعدش از اون طرف می دیدم که برگم سفیده
در نهایت از جلوییم تقلّب خواستم امّا اون تقلّب نداد
خیلی بد بود هیچ ایده‎ای واسه حل سوال‎ها یا سوال‎های حفظی مسخره نداشتم ...
احتمالاً خیلی‎ها به خاطر افت من خوش‎حال شدند و خواهند شد
چند روزه از خودم می‎پرسم چرا دیگه اون پسرکی نیستم که وعده‎های غذاییش رو به خاطر درس فراموش می‎کرد 
دیگه اونی نیستم که نون خالی هنگام حل مسئله به عنوان ناهار می‎خورد 
دیگه اونی نیستم که نتنها جزوه رو خوب می‎خوند و سوالای کتاب‎ها رو حل می‎کرد فیلم‎های مکتبخونه هم ازشون نمی‎گذشت 
دیگه اونی نیستم که از این دانشکده به اون دانشکده می‎‎کوبید می‎رفت و سوالای امتیازی استادهای رشته ریاضی رو براشون حل می‎کرد حتّی مباحثی ریاضی که هنوز نخونده بود.
ترجیح می‎دادم همونی باشم که 5 صبح به زور بیدارش می‎کردند درس بخونه و اون از بی‎خوابی هذیون می‎گفت و در نهایت تا 6 می‎خوابید و بعدش دیگه بلند می‎شد و درس می‎خوند تا یکی که الان ازش فقط اسمش مونده باشه 
اونم درست زمانی که باید بهترین خودش باشه درست زمانی که هرچی کاشته باید برداشت کنه
می‎گن موهام بیش از حد دیگه سفید شده یه خطبه مال امام علی(ع) هست که می‎گن وقتی اون رو گفته یکی درجا جان داده من خودم وقتی خوندمش خیلی گریه کردم 
تو اون افراد با ایمان رو توصیف می‎کنه فکر می‎کنم من شباهتی به اونا ندارم 
دوست ندارم ناامید باشم امّا خودمونیم ، امیدوار بودن به آینده سخته 
خیلی امتحان کردم که بگم که Cloud پاشو از الان دیگه همونی باش که بایدهمونی که بودی 
امّا این فکرها مثل بادی هستند که این ابر رو مدّت کوتاهی جابه‎جا می‎کنه و بعد باز رها می‎شه 
و با خود می‎گفتم رویاهات رو در آغوش بگیر و هرچی که شد عزّت خودت رو از دست نده 
امّا من درخواست تقلّب کردم :(
چقدر زشت
اوایل ترم امیدها و نگاه‎ها به من بیشتر بود می‎شد حسش می‎کردم حس اینکه بعد از دو سال دیگه وقتشه 
امّا فعلاً نمی‎دونم چی بگم
این آسونه که قول بدم 
قول بدم از فردا خوب شروع کنم با امید دوباره به خوندنم ادامه بدم و کم نیارم ؛ امّا همیشه قول دادن قسمت آسون ماجراست
anyway
الهی شکر 
عبرت شد
سعی می‎کنم درس بگیرم و بهتر عمل کنم