از خودم خسته شدم از منی که وفای به عهد ندارم 
وفای به عهدی اونم به خدایی که در وفائش قوی هست
احساس می کنم که عهد شکنیم ، اصرار بر گناهم مثل یه لایه های ذخیم چربی که رگ قلب رو مسدود می کنه رگ قلب منم مسدود کرده که دیگه یا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ که می گم دلم نمی رزه و در شب قدر گریه ام نمی گیره
تنها چیزی که مثل همیشه منو امیدوار نگه می داره اینه که نباید از رحمت خدا نامید باشم چون نا‌امیدی اون خودش یه گناه بزرگتریه و نمی خوام گناهی به گناهام اضافه کنم
نمی دونم چرا تا الان دست از گناه نکشیدم و همش توبه شکستم 
از گذشته عبرت نمی گیرم و با پافشاری در گناه گناه می کنم نمی دونم چی بگم
از یه طرف یا اَنِیسَ الْقُلُوبِ که می گم همدم قلب منم باشه از اونورم خودم اون رو از خودم دور می کنم 
شدم پیغمبر دزدان :(
یک بار دیگه توبه می کنم و امیدم از دست نمی دم و به خودش توکل می کنم که 
 یُحِبُّ التَّوَّابِینَ هستو سَیِّدَ الْمُتَوَکِّلِینَ و هَادِیَ الْمُضِلِّینَ